Oº•❤•؏ݜق تـــَלּــہــــا•❤•ºO
منتظرم ...
مهم نیست چقدر طول بکشد...
عشق واقعی همیشه ارزش انتظار را دارد
منتظرتم...
"بيا و مخاطب خاص نوشته هايم باش"
بی صدا ...
کاش کودک بودم که
به هر بهانه ای به آغوشی پناه می بردم
و
آسوده اشک می ریختم !
بزرگ که باشی باید بغضهای زیادی را
بیصدا دفن کنی ...
عکست ...
בیـבטּ عكست تماҐ سـهـҐ مـטּ است
اعدامی ...
حکــــم اعــدام بود ...
اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و بـــوسه ای بر طنــاب دار زد
دادســتان گفت:
صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی این چــــه کـــاریست ؟
زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :
بیچـــاره، طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ،
ولی آدم ها . . . .
بدجـــور زمــینــم زدن .....
آروم نیستی ...
آروم نيستي !
دلت براش تنگ شده ....
حوصله ي هيچكسو نداري !
به ياد لحظه اي بيفت که :
اون همه ي بي قـراري هاي تو رو ديد؛
اما ....
چشمـاشو بست و رفت
یه حس بد دارم ...
تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟
تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟
تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟
تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند ،
نزدیک و نزدیک تر کند تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم...
تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم و دلم برایت تنگ شود؟
تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!
تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم
و تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟
خسته ام!
یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم !
یک عاشق دیوانه سر به هوا .....
تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...
تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم
و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!
تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم
و چشمهای خیسم را از دیگران پنهان کنم؟
تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ،
عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!
تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم....
و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ،
باچشمانی خیس و شاکی زندگی کنم؟
آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم
ولی در کنار تو نباشم عزیزم! تاکی؟
هیچ وقت ...
هیچ وقت نفهمیدم...
چرا درست همان کسی که
فکر میکنی با همه فرق دارد...
یک روز،
مثل همه،
تنهایت میگذارد...
غریبانه ...
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن
و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن،
کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و
به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی…
حرفشو ساده گفت ...
حرفش را ساده گفت: من لایق تو نیستم!
اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یادآوری کند
یا خیانت خودش را توجیه!؟